بی تو ای سرو روان با گل و گلشن چه کنم


زلف سنبل چه کشم عارض سوسن چه کنم

آه کز طعنه بدخواه ندیدم رویت


نیست چون آینه ام روی ز آهن چه کنم

برو ای ناصح و بر دردکشان خرده مگیر


کارفرمای قدر می کند این من چه کنم

برق غیرت چو چنین می جهد از مکمن غیب


تو بفرما که من سوخته خرمن چه کنم

شاه ترکان چو پسندید و به چاهم انداخت


دستگیر ار نشود لطف تهمتن چه کنم

مددی گر به چراغی نکند آتش طور


چاره تیره شب وادی ایمن چه کنم

حافظا خلد برین خانه موروث من است


اندر این منزل ویرانه نشیمن چه کنم